برای لاهیجان، م. راما، و «مشت و درفش»

شهرِ من حرفِ درد را فهمید، 

 با نفَس های تندِ شاعرِ مرد 

از زمینش سرودِ خون جوشید، 

 شعرِ «مشت و درفش» از بَر کرد 

مشت را با درفش، نبرد نبود، 

 در خیالِ رجاله های زوال 

مردِ پردرد، شعرِ رفتن خواند، 

 دیدنی شد فِسانه هایِ محال. 

جنگِ مشت و درفش، شد آغاز، 

شهرِ من این نبرد را می دید. 

آتشِ هر گلوله در پرواز، 

رویِ ایوان، ستونِ خون می چید! 

شورِ مردانه گیِ مردمِ شهر، 

در وسیعِ نبرد، جاری بود 

هر زمستان، برای تازه شدن، 

در شبش، جنبشِ بهاری بود..! 

 

                                           میرعماد موسوی [ میرِع. میم ]. 

  

 

امروز محمد امینی [ م. راما ]،  ۶۲ ساله شده است. 

هر بار و هرسال که بوده ام حضورِ م. راما را یادآواری کرده ام و  

فکر می کنم که در تمامِ این ۲۴ سالی که میانمان نیست، به او نیازمند بوده ایم! 

 

./. همین که هنوز بسیاری از متولّدین دهه ی ۶۰، م. راما را نمی شناسند و بعضی،  

حتّی نامش را هم نشنیده اند، انگیزه ی من است برای یادآوری هرباره ی روز تولّد و مرگِ او..!